زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات من و زهرا

رمضان 91

روزهای ماه مبارک رمضان کم کم داره به پایان میرسه و وما امید واریم که از این لحظه های قشنگ زندگیمون استفاده کامل رو برده باشیم امسال که هر جا میریم مهمونی کلی به زهرا سادات خوش میگذره چون بزرگتر شده و با بچه ها کلی بازی میکنه دوستای زیادی هم داره یه مهمونی که رفتیم همش میخواست بره با دخترهای بزرگتر از خودش بازی کنه اونا هم چون بزرگتر از اون بودن هی می آوردنش میدادن به من که نره بازی شون رو خراب کنه ولی زهرا سادات ول کن نبود و هی دوباره میرفت کنارشون و بازی شون رو به هم میریخت خونه صدرا اینا که رفتیم خیلی بهش خوش گذشت چون یه دوست تازه پیدا کرده یود وکلی باهم هاپو بازی کردن و دنبال هم میکردن و کلی با هم میخندیدن و اینقد بهش خوش گذشته بود که...
10 مرداد 1391

نماز جمعه

امروز صبح که از خواب پاشدیم طبق معمول همیشه بابای زهرا سادات خونه نبود و رفته بود نقشه برداری و زهرا سادات که صبحانشو خورد هی بهونه گرفت که بریم خونه مامانی و بالاخره کارهای خونه رو امجام دادیم و رفتیم خونه مامانی البته خونه مامانی رفتن بهونه زهرا سادات بود تازیگیها دوست داره بشینه رو صندلی عقب ماشین و من براش آهنگ بزارم و بریم تو خیابونها دور بزنیم خلاصه وقتی رسیدیم خونه مامانی از ماشین پیاده نمیشد تا اینکه به مامانی گفتم این خانم که پیاده نمیشه بیا بریم نماز جمعه اونجا بچه ها هستن با هم بازی میکنن و نماز جمعه رفتن همانا و ساعت سه و نیم به خونه رسیدن همانا خانم که نماز تموم شد و همه جا خلوت شد هی بدو بدو کرد و هی بازی کرد و از بس از روی موز...
10 مرداد 1391

رمضان 91

اول از همه ماه مبارک رمضان رو به همه نی نی وبلاگی ها تبریک میگم امید وارم طاعات و عبادات شما مورد قبول خداوند قرار گرفته با امسال هم ماه رمضان از راه رسید و زهرا سادات ینقد بزرگ شده که وقتی چیزی میخوره و به ما تعارف میکنه و ما میگیم که روزه داریم دیگه حرفی نمیزنه و میگه باباهم روزه ست.   امسال هم مثل سالهای دیگه ما به افطاری دعوت شدیم روز دوم ماه رمضون رفتیم خونه خاله اشرف و امسال دیگه زهرا سادات اذیت نکرد و رفت با دوستاش کلی بازی کرد و اینقد خسته شده بود که وقتی تو ماشین نشستیم دوباره خوابش برد چون حسابی بهش خوش گذشته بود .   روز سوم ماه رمضون ما رفتیم خونه دایی علی که اونجا هم به زهرا سادات خیلی خوش گذشت و با حامد...
3 مرداد 1391
1